می‌دانی، نمی‌دانی… خط به روش حسی (کوروش قاضی‌مراد)

در مد این هیچستان | که جاری شدی | خاکت از آب تر می‌شود | پیکرت را می‌سازد | آتش وجودت را می‌سوزاند
و ذرات خاکت را باد می‌برد | به لامکان آشیانه‌اش | در این پهنه‌ی سیال سپید

لختی جانت را نوازش کن | لختی بیاسای | آوایی تو را آید

روان شو | نقل دیگری از نور | کلماتت را سبک‌تر | در فضای خالی میان تو و زمین تاب می‌دهد

می‌دانی، نمی‌دانی…

این دور گردون می‌چرخد و می‌چرخد تا تو رقص‌کنان | دست راست به آسمان | و دست دیگر به زمین
عشق را از گنبد آبی وام | و جوهر جانت را به زمین | باز پس دهی

 

نمایشگاه